سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخل ننگ است و ترس نقصان ، و درویشى کند کننده زبان زیرک در برهان ، و تنگدست بیگانه در دیار خود بر همگان . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 89 مرداد 5 , ساعت 10:40 عصر

وظایف یک منتظر چیست؟

      در باره وظایف و تکالیف شیعیان در دوران غیبت، سخن هاى بسیارى گفته شده است و حتى در بعضى کتاب ها از جمله کتاب مکیال المکارم فى فوائد الدعاءِ للقائم تا هشتاد وظیفه براى منتظران حضرت مهدى (عج) برشمرده شده است.(1) 
جهت آشنایی بیشتر با دوستداران آن امام همام در این جا به تعدادى از مهم ترین آنها اشاره ای می شود :
: 1- شناخت حجت خدا وامام عصر (ع) نخستین وظیفه منتظران، کسب معرفت نسبت به وجود مقدس امام و حجَت زمان خویش است این موضوع تا بدان درجه ازاهمیت است که در روایات بسیارى که به طریق شیعه و اهل سنت از پیامبرگرامى اسلام (ص) و ائمه معصومین (ع) نقل شده آمده است: هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است .(2)
توجه به مفاد دعاهایى که خواندن آن ها در عصر غیبت تاکید شده است، نیز ما را به اهمیت موضوع شناخت حجت خدا رهنمون مى سازد و موظف می نماید که بخوبی آنها را در اعمال روزانه گنجانده شود :
خدایا خودت را به من بشناسان، که اگر خودت را به من نشناسانى، پیغمبرت را نخواهم شناخت، بار الها پیغمبرت را به من بشناسان که اگر پیغمبرت را به من نشناسانى، حجت تو را نخواهم شناخت. خدایا حجت خود را به من بشناسان که اگر حجتت را به من نشناسانى، از دینم گمراه مى گردم.(3)
2- پیراستگی از بدیها وآراستگی به خوبی ها : امام صادق (ع) مى فرماید: هرکس دوست دارد از یاران قائم (ع) باشد، بایدکه منتظر باشد و در این حال به پرهیزکارى و اخلاق نیکو رفتار نماید.(4)
امام زمان (ع) نیز مى فرماید، هر یک از شما باید آن چه راکه موجب دوستى ما مى شود ، پیشه خود سازد و از هر آن چه موجب خشم ما مى گردد، دورى گزیند(5) در توقیعى که از ناحیه مقدسه به مرحوم شیخ مفید صادرگردیده اعمال ناشایست وگناهانى که از شیعیان حضرت سر مى زند، یکى از اسباب و یا تنها سبب طولانى شدن غیبت و دورى شیعیان از دیدار آن حضرت شمرده شده است.(6)
3- پیوند با مقام ولایت : حفظ و تقویت پیوند قلبى با حضرت وتجدید دائمى عهد و پیمان با آن حضرت در روایتى از امام باقر(ع) آمده است که: الف: بر انجام واجبات صبرکنید و با دشمنانان پایدارى کنید و-پیوند خود را با امام منتظرتان مستحکم نمایید(7) اگر شیعه منتظر، در آغاز هر روز با حضور و توجه، عهد و پیمانى را با مقتداى خود تجدید نماید، هرگز به رکود، ذلت، ظلم و بى عدالتى تن نخواهد داد. در همان توقیع حضرت به شیخ مفید آمده است، اگر شیعیان ما... در وفاى پیمانى که از ایشان گرفته شد، یک دل و مصمم باشند، نعمت لقاى ما از آنان به تأخیر نمى افتد .
4- کسب آمادگی برای ظهور : از امام صادق (ع) روایت است که فرمودند: هر یک از شما باید براى خروج حضرت قائم(ع) سلاحى مهیاکند؟ هر چند یک تیر باشد. خداى تعالى هرگاه بداندکسى چنین نیتى دارد، امید آن است که عمرش را طولانى کند تا آن حضرت را درک نماید... (8)
در روایت دیگرى از امام موسى کاظم)ع (نقل شده که: هرکس اسبى را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن دشمنان ما را خشمگین سازد، در حالى که او منسوب به ماست، خداوند روزى اش را فراخ مى گرداند.... (9)رمز این که شیعه باید هر لحظه آماده یارى امام خود باشد، این است که زمان ظهور براى ما مشخص نیست .
البته نحوه آمادگى بستگى به شرایط زمان و مکان دارد و اگر در بعضى روایات سخن آماده کردن اسب تیر و شمشیر به میان آمده، ذکر این موارد تنها به عنوان تمثیل و بیان لزوم آماد گى براى یارى آن حضرت است
. 5- ارتباط با فقها و مراجع تقلید : ائمه (ع) تکلیف ما را در زمان غیبت امام و عدم دسترسى به امام معصوم (ع)مشخص کرده و به ما امر فرمود ه اندکه به فقهاى جامع الشرایط مراجعه کنیم. (10)
امام عصر(ع) نیز در یکى از توقیعات خود در پاسخ اسحاق بن یعقوب مى فرماید: و اما رویدادهاى که پیش مى آید به راویان حدیث ما مراجعه کنید، زیرا آن ها حجت بر شما هستند و من حجَت خدا بر ایشان. (11)
6- دعا برای تعجیل فرج : امام عصر(ع)فرمود: براى تعجیل فرج، بسیار دعاکنیدکه فرج شما همان است. (12)
7- بزرگداشت نام ویاد مهدی (عج) 

منابع:

1- ظهور حضرت مهدى(ع) ازدیدگاه ا سلام، مذاهب و ملل جهان هاشمی شهیدى، ص 495.
2- بحارالانوار ج8 ص 368 ینابیع الموده ج2 ص 372
. 3- کمال الدین ج2 ص 512
. 4- غیبة نعمانى، ص 200
. 5- بحا رالانوار، ج 53ص 176
. 6- بحا را لانوار، ج 53 ص، 178
. 7- غیبة نعمانى ص 199
. 8- غیبة نعمانى، ص 321
. 9- کافى ج 6ص635.
10- وسائل الشیعه ج 18 ص 95.
11- کمال الد ین، ج 2، ص483.
12- غیبة طوسى، ص 176.


سه شنبه 89 مرداد 5 , ساعت 10:27 عصر
از وظائف مؤمن منتظر، یادکردن امام عصر(عج) در همه زمان ها و مکان ها - در حد مقدور- است؟ به ویژه در روزها و ساعات مخصوص آن حضرت مانند : روز جمعه، نیمه شعبان، شب هاى قدر و پس از نمازهاى یومیه. بهترین صورت یاد حضرت، آن صورتى است که دل و روح مؤمن در تسخیر یاد آن حضرت باشد.
یاد و ذکر آن حضرت در هر حال و در هر صورتى، ذکر و یاد خداوند متعال است . زمان هایى که نسبت به یاد حضرت مهدى (ع) در آن ها تاکید بیشترى شد ه است: شب و روز نیمه شعبان، شب هاى قدر، شب و روز عاشورا، شب و روز جمعه، روز نوروز، عصرهاى روز دوشنبه و پنج شنبه، هنگام خواب، ثلث آخر شب که آن حضرت مشغول تهخد است، هنگام طلوع فجر، پس از نماز صبح، اول ظهر، پس از نماز ظهر، پس از نماز عصر، هنگام غروب آ فتاب، روز عرفه، روزهاى عید، میلاد معصومین (ع) و ایام شهادت آنان مى باشد.
و اما مکان هاى ویژه یاد آن حضرت عبارتند از: مسجد الحرام، مسجد سهله، مسجد کوفه، مسجد جمکران، سرداب مقدس، مسجد زید، مسجد صعصعه، صحراى عرفات، مشاهد مشرفه معصومین (ع) به ویژه کربلا
. یاد و ذکر امام (ع) با زیارت او، تقدیم سلام و درود بر او، دعا در حق ایشان، اهداى اعمال صالحه مثل صدقه دادن و نماز خواندن و هم چنین انجام نیابت از طرف ایشان در اعمال و عبادات به ویژه حج، تحقق مى یابد البته نامگذارى فرزندان به اسامى و القاب حضرت و مادر بزرگوارشان، انتشار کتاب و نشریات مهدوى، برگزارى نمایشگاه ها وگفتمان ها، شب هاى شعر و مسابقات فرهنگى، تولید برنامه هاى تلویریونى و رادیویى و ... گامى مثبت در یادکرد حضرت و اقدامى مهم در جهت گسترش و تعمیق فرهنگ مهدویت در جامعه است

سه شنبه 89 مرداد 5 , ساعت 10:22 عصر

محمد بن بحر شیبانی گوید: در سال 286 ق. وارد کربلا شدم و قبر آن غریب ـ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ـ را زیارت کردم سپس به جانب بغداد رو کردم تا مقابر قریش را زیارت کنم و در آن وقت گرما در نهایت خود بود و بادهای حارّه می‌وزید و چون به مشهد امام کاظم(علیه‌السلام) رسیدم، نسیم تربت آکنده از رحمت وی را استشمام نمودم که در باغ‌های مغفرت در پیچیده بود. با اشک‌های پیاپی و ناله‌های دمادم بر وی گریستم و اشک، چشمانم را فرا گرفته بود و نمی‌توانستم ببینم و چون از گریه باز ایستادم و ناله‌ام قطع گردید، دیدگانم را گشودم. پیرمردی را دیدم پشت خمیده با شانه‌های منحنی که پیشانی و هر دو کفِ دستش پینه سجده داشت و به شخص دیگری که نزد قبر همراه او بود می‌گفت: ای برادرزاده! عمویت به واسطه علوم شریف و غیوب دشواری که آن دو سیّد به وی سپرده‌اند شرف بزرگی یافته که کسی جز سلمان بدان شرف نرسیده است و هم‌اکنون مدّت حیات وی استکمال پذیرفته و عمرش سپری گردیده است و از اهل ولایت مردی را نمی‌یابد که سرّش را به وی بسپارد. با خود گفتم: ای نفس! همیشه از جانب تو رنج و تعب می‌کشم و در همه حال برای کسب علم بدین سو و آن سو می‌روم و اکنون گوشم از این شخص سخنی را می‌شنود که بر علم فراوان و آثار عظیم وی دلالت دارد. گفتم: ای شیخ! آن دو سیّد چه کسانی هستند؟ گفت: آن دو ستاره نهان که در سُرّ من رأی خفته‌اند. گفتم: من به موالات و شرافت محلّ آن دو در امامت و وراثت سوگند یاد می‌کنم، که من جویای علوم و طالب آثار آنها هستم و به جان خود سوگند که حافظ اسرار آنان باشم.

 گفت: اگر در گفتارت صادق هستی آنچه از آثار و اخبار آنان داری بیاور و چون کتب و روایات را وارسی کرد، گفت: راست می‌گویی. من بشر بن سلیمان نخّاس از فرزندان ابو ایّوب انصاری و از موالیان امام هادی و امام عسکری(علیه‌السلام) و همسایه آنها در «سرّ من رأی» بودم. گفتم: برادرت را به ذکر برخی از مشاهدات خود از آثار آنان گرامی بدار.

 گفت: مولای ما امام هادی(علیه‌السلام) مسائل بنده فروشی را به من آموخت و من جز با اذن او خرید و فروش نمی‌کردم و از این رو از موارد شبهه‌ناک اجتناب می‌کردم تا آنکه معرفتم در این باره کامل شد و فرق میان حلال و حرام را نیکو دانستم.

 من در آن شب در خواب دیدم که مسیح و شمعون و جمعی از حواریون در کاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعی که جدّم تخت را قرار داده بود منبری نصب کردند که از بلندی سر به آسمان می‌کشید و محمد(صلی الله علیه و آله) به همراه جوانان و شماری از فرزندانش وارد شدند. مسیح به استقبال او آمد و با او معانقه کرد.

یک شب که در «سرّ من رأی» (سامرا) در خانه خود بودم و پاسی از شب گذشته بود، کسی درِ خانه را کوفت، شتابان به پشت در آمدم دیدم کافور ـ فرستاده امام هادی(علیه‌السلام) ـ است که مرا به نزد او فرا می‌خواند. لباس پوشیدم و بر او وارد شدم دیدم با فرزندش ابومحمد و خواهرش حکیمه خاتون از پس پرده گفت‌وگو می‌کند، چون نشستم فرمود: «ای بشر! تو از فرزندان انصاری و ولایت ائمه(علیهم السلام) پشت در پشت، در میان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما اهل‌بیت هستید و من می‌خواهم تو را مشرّف به فضیلتی سازم که بدان بر سایر شیعیان در موالات ما سبقت بجویی، تو را از سرّی مطّلع می‌کنم و برای خرید کنیزی گسیل می‌دارم. آنگاه نامه‌ای به خط و زبان رومی نوشت و آن را در پیچید و به خاتم خود ممهور ساخت و دستمال زرد رنگی را که در آن 220 دینار بود بیرون آورد و فرمود: آن را بگیر و به بغداد برو و ظهر فلان روز، در معبر نهر فرات حاضر شو و چون زورق‌های اسیران آمدند، جمعی از وکیلان فرماندهان بنی عباس، خریداران و جوانان عراقی دور آنها را بگیرند.

 

چون چنین دیدی سراسر روز شخصی به نام عمر بن یزید برده فروش را زیر نظر بگیر و چون کنیزی را که صفتش چنین و چنان است از خریداران و اطاعت آنان سرباز زند، تو به آن مکاشف مهلت بده و تأملی کن، بنده فروش آن کنیز را بزند و او به زبان رومی ناله و زاری کند و بدان که گوید: وای از هتک ستر من! یکی از خریداران گوید من او را 300 دینار خواهم خرید که عفاف او باعث مزید رغبت من شده است و او به زبان عربی گوید: اگر در لباس سلیمان و کرسی سلطنت او جلوه کنی در تو رغبتی ندارم، اموالت را بیهوده خرج مکن! برده فروش گوید: چاره چیست؟ گریزی از فروش تو نیست، آن کنیز گوید: چرا شتاب می‌کنی باید خریداری باشد که دلم به امانت و دیانت او اطمینان یابد، در این هنگام برخیز و به نزد عمر بن یزید برو و بگو: من نامه‌ای سربسته از یکی از اشراف دارم که به زبان و خطّ رومی نوشته و کرامت، وفا، بزرگواری و سخاوت خود را در آن نوشته است. نامه را به آن کنیز بده تا در خلق و خوی صاحب خود تأمّل کند اگر به او مایل شد و به آن رضا داد من وکیل آن شخص هستم تا این کنیز را برای وی خریداری کنم.

 

بشر بن سلیمان می‌گوید: همه دستورات مولای خود ـ امام هادی(علیه‌السلام) ـ را درباره خریداری آن کنیز به جای آوردم و چون در نامه نگریست به سختی گریست و به عمر بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش! و سوگند اکید بر زبان جاری کرد که اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت و در بهای آن گفت‌وگو کردم تا آنکه بر همان مقداری که مولایم در دستمال زرد رنگ همراهم کرده بود توافق کردیم و دینارها را از من گرفت و من هم کنیز را خندان و شادان تحویل گرفتم و به حجره‌ای که در بغداد داشتم آمدیم. چون به حجره درآمد نامه مولایم را از جیب خود درآورده و آن را می‌بوسید و به گونه‌ها و چشمان و بدن خود می‌نهاد و من از روی تعجب به او گفتم: آیا نامه کسی را می‌بوسی که او را نمی‌شناسی؟

 

گفت: ای درمانده و ای کسی که به مقام اولاد انبیا معرفت اندکی داری! به سخن من گوش فرا دار و دل به من بسپار که من «ملیکه» دختر یشوعا ـ فرزند قیصر روم ـ هستم و مادرم از فرزندان حواریون یعنی شمعون وصیّ مسیح است و برای تو داستان شگفتی نقل می‌کنم: جدم قیصر روم می‌خواست مرا در سنّ سیزده سالگی به عقد برادرزاده‌اش درآورد و در کاخش محفلی از افراد زیر تشکیل داد: از اولاد حواریون و کشیشان و رهبانان سیصد تن، از رجال و بزرگان هفتصد تن، از امیران لشکری و کشوری و امیران عشایر چهار هزار تن و تخت زیبایی که با انواع جواهر آراسته شده بود، در پیشاپیش صحن کاخش و بر بالای چهل سکّو قرار داد. چون برادرزاده‌اش بر بالای آن رفت و صلیب‌ها افراشته شد و کشیش‌ها به دعا ایستادند و انجیل‌ها را گشودند، ناگهان صلیب‌ها به زمین سرنگون شد و ستون‌ها فرو ریخت و به سمت میهمانان جاری گردید و آنکه بر بالای تخت رفته بود بیهوش بر زمین افتاد و رنگ از روی کشیشان پرید و پشتشان لرزید. بزرگ آنها به جدّم گفت: ما را از ملاقات این نحس‌ها که دلالت بر زوال دین مسیحی و مذهب ملکانی دارد معاف کن! جدّم از این حادثه فال بد زد و به کشیش‌ها گفت: این ستون‌ها را برپا سازید و صلیب‌ها را برافرازید و برادر این بخت برگشته بدبخت را بیاورید تا این دختر را به ازدواج او درآورم و نحوست او را به سعادت آن دیگری دفع سازم و چون دوباره مجلس جشن برپا کردند همان پیشامد اوّل برای دومی نیز تکرار شد و مردم پراکنده شدند و جدّم قیصر اندوهناک گردید و به داخل کاخ خود درآمد و پرده‌ها افکنده شد.

 امام هادی(علیه السلام) فرمود: من می‌خواهم تو را اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست می‌داری، ده هزار درهم، یا بشارتی که در آن شرافت ابدی است؟ گفت: بشارت را.

 فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که شرق و غرب عالم را مالک شود و زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد!

 

 

من در آن شب در خواب دیدم که مسیح و شمعون و جمعی از حواریون در کاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعی که جدّم تخت را قرار داده بود منبری نصب کردند که از بلندی سر به آسمان می‌کشید و محمد (صلی الله علیه و آله) به همراه جوانان و شماری از فرزندانش وارد شدند. مسیح به استقبال او آمد و با او معانقه کرد. آنگاه محمد(صلی الله علیه و آله) به او گفت: ای روح‌الله! من آمده‌ام تا از وصیّ تو شمعون دخترش ملیکا را برای این پسرم خواستگاری کنم و با دست خود اشاره به «ابومحمد» صاحب این نامه کرد. مسیح به شمعون نگریست و گفت: شرافت نزد تو آمده است. با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خویشاوندی کن. گفت: چنین کردم، آنگاه محمد بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و مرا به پسرش تزویج کرد و مسیح(علیه‌السلام) و فرزندان محمد(صلی الله علیه و آله) و حواریون همه گواه بودند و چون از خواب بیدار شدم ترسیدم اگر این رؤیا را برای پدر و جدّم بازگو کنم مرا بکشند، و آن را در دلم نهان ساخته و برای آنها بازگو نکردم و سینه‌ام از عشق ابومحمد لبریز شد تا به غایتی که دست از خوردن و نوشیدن کشیدم و ضعیف و لاغر شدم و سخت بیمار گردیدم و در شهرهای روم طبیبی نماند که جدّم او را بر بالین من نیاورد و درمان مرا از وی نخواهد و چون ناامید شد به من گفت: ای نور چشمم! آیا آرزویی در این دنیا داری تا آن را برآورده کنم؟ گفتم: ای پدر بزرگ! همه درها به رویم بسته شده است، اگر شکنجه و زنجیر را از اسیران مسلمانی که در زندان هستند برمی‌داشتی و آنها را آزاد می‌کردی امیدوار بودم که مسیح و مادرش شفا و عافیت را به من ارزانی کنند. چون پدربزرگم چنین کرد، اظهار صحّت و عافیت نمودم و

 اندکی غذا خوردم. پدربزرگم بسیار خرسند شد و به عزّت و احترام اسیران پرداخت و نیز پس از چهار شب دیگر سرور زنان را در خواب دیدم که به همراه مریم و هزار خدمتکار بهشتی از من دیدار کردند و مریم به من گفت: این سیّده النّساء مادرِ شوهرت، ابومحمد است، من به او در آویختم و گریستم و گلایه کردم که ابومحمد به دیدارم نمی‌آید. سیّده النّساء فرمود: تا تو مشرک و به دین نصارا باشی فرزندم ابومحمد به دیدار تو نمی‌آید و این خواهرم مریم است که از دین تو به خداوند تبرّی می‌جوید و اگر تمایل به رضای خدای تعالی و رضای مسیح و مریم داری و دوست داری که ابومحمد تو را دیدار کند پس بگو: «أشهد أن لا إله الا الله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله» و چون این کلمات را گفتم: سیّده النّساء مرا در آغوش گرفت و مرا خوشحال نمود و فرمود: اکنون در انتظار دیدار ابومحمد باش که او را نزد تو روانه می‌سازم. سپس از خواب بیدار شدم و می‌گفتم: وا شوقاه به دیدار ابو محمد! و چون فردا شب فرا رسید، ابومحمد در خواب به دیدارم آمد و گویا به او گفتم: ای حبیب من! بعد از آنکه همه دل مرا به عشق خود مبتلا کردی، در حقّ من جفا نمودی! و او فرمود: تأخیر من برای شرک تو بود حال که اسلام آوردی هر شب به دیدار تو می‌آیم تا آنکه خداوند وصال عیانی را میسّر گرداند و از آن زمان تا کنون هرگز دیدار او از من قطع نشده است.

 

گفتم: شگفتا تو رومی هستی امّا به زبان عربی سخن می‌گویی! گفت: پدربزرگم در آموختن ادبیات به من حریص بود و زن مترجمی را بر من گماشت و هر صبح و شام به نزد من می‌آمد و به من عربی آموخت تا آنکه زبانم بر آن عادت کرد.

 بشر گوید: چون او را به «سرّ من رأی» (سامرا) رسانیدم و بر مولایمان امام هادی(علیه‌السلام) وارد شدم، به او فرمود: چگونه خداوند عزت اسلام و ذلّت نصرانیّت و شرافت اهل بیت محمد(صلی الله علیه و آله) را به تو نمایاند؟ گفت: ای فرزند رسول خدا! چیزی را که شما بهتر می‌دانید چگونه بیان کنم؟ فرمود: من می‌خواهم تو را اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست می‌داری، ده هزار درهم، یا بشارتی که در آن شرافت ابدی است؟ گفت: بشارت را.

 

فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که شرق و غرب عالم را مالک شود و زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد!

 

گفت: از چه کسی؟

 

فرمود: از کسی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری کرد، گفت: از مسیح و جانشین او؟ فرمود: پس مسیح و وصیّ او تو را به چه کسی تزویج کردند؟ گفت: به پسر شما ابومحمد! فرمود: آیا او را می‌شناسی؟ گفت: از آن شب که به دست مادرش سیّده النّساء اسلام آورده‌ام شبی نیست که او را نبینم.

 

امام هادی(علیه‌السلام) فرمود: ای کافور! خواهرم حکیمه را فراخوان و چون حکیمه آمد، فرمود: هشدار که اوست! حکیمه او را زمانی طولانی در آغوش کشید و به دیدار او مسرور شد، بعد از آن مولای ما فرمود: ای دختر رسول خدا او را به منزل خود ببر و فرایض و سنن را به وی بیاموز که او زوجه ابومحمد و مادر قائم(علیه‌السلام) است

 

از این پیوند الهی و مبارک، حضرت مهدی(علیه السلام) به صورتی معجزه آسا بدون آنکه آثار حملی در مادرش آشکار باشد یا کسی از آن آگاهی داشته باشد، متولد شد.


شنبه 89 مرداد 2 , ساعت 8:24 عصر

 

 

زیارت امام زمان (عج)

زیارتهای متعددی برای امام زمان (عج) در کتب معتبر شیعی آمده است که از جمله آنها:

1-    زیارت آل یاسین

2-    زیارت حضرت در حرم سامرا

3-    زیارت حضرت در سرداب مقدس

4-    زیارت حضرت پس از نماز صبح

5-    زیارت حضرت در روز جمعه

 


<      1   2   3      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ